شکل‌های متنوع دولت که در طول زمان وجود داشته و فراهم آوردن بستر تاریخی برای درک ماهیت دولت مدرن؛ بررسی این پرسش که چرا دولت به ملت به شکل غالب دولت مدرن تبدیل شد؛ بررسی مفاهیم مختلف دولت مدرن - حاکمیت، اقتدار و مشروعیت. این هدف‌ها آشکارا دامنه‌ای گسترده دارند، اما امیدواریم با بذل توجه به هر سهی آنها فرایندهای اساسی شکل بخشنده‌ی دولت مدرن و مجادلات مربوط به چگونگی آنها را قدری روشن سازم.
 
کانون تأکید این نوشته، شکل گیری دولت مدرن در اروپا است. برای انتخاب این محدوده ی جغرافیایی دلایل مهمی وجود دارد. در وهله ی اول، داستان شکل گیری دولت مدرن تا اندازه ای داستان شکل گیری اروپا و برعکس است. پیدایش یک هویت متمایز «اروپایی»، با شکل گیری اروپا توسط دولت ها پیوندی تنگاتنگ دارد. به علاوه، نظام دولتهای اروپایی در دنیای فراسوی اروپا تأثیری به سزا داشته اند:
 

[مباحث مربوط به ماهیت دولت مدرن]

گسترش و توسعه ی اروپا، در شکل گیری نقشه‌ی سیاسی دنیای مدرن تأثیری تعیین کننده داشته است. علاوه بر این، مباحث مربوط به ماهیت دولت مدرن تا حدود زیادی از سنت های فکری اروپا، به خصوص روشنگری، سرچشمه می گیرد، هرچند این مطلب به هیچ وجه به معنای آن نیست که بگوییم هر چیز مهمی دربارهی دولت، فقط در اروپا درک و بیان شده است.
 
توجه به این نکته جالب است که در بخش اعظم تاریخ بشر اصولا دولتی وجود نداشته است. دولت ها پدیده هایی تاریخی اند که تحت شرایطی مشخص ساخته شده اند و به هیچ وجه موجودیت هایی ثابت یا «طبیعی» به شمار نمی آیند. در مناطقی که زیر پای مردمان نیمه کوچگرد یا کوچگرد درنوردیده می شد، هیچ گونه سازمان سیاسی یا دولت مشخصی وجود نداشت. امروزه هنوز هم جوامع متعددی وجود دارند که انسان شناسان از آنها با عنوان «فاقد دولت» یاد میکنند - جوامعی از قبیل جیل در ارتفاعات گینه ی نو، شبانان نوئر در جنوب سودان و قبایل مدن دیویلی و اروشا در آفریقای شرقی. اما فقدان دولت را نباید به معنای نبود هرگونه ساز و کار تنظیم یا اداره ی امور به شمار آورده ساز و کارهایی که از طریق آنها تصمیمات مؤثر بر جامعه اتخاذ و منازعات حل و فصل می شوند. طیف متنوعی از این قبیل ساز و کارها وجود داشته است؛ طیفی از ساختارهای خانوادگی و خویشاوندی تا قواعد و هنجارهای رسم یا سنت، و قدرت تثبیت شده ی یک رئیس (جنگجو یا روحانی یا هر دو) که غالبا یک شورا یا دربار به او کمک می کرد.

نقطه‌ی شروع خوبی است که جوامع فاقد دولت و دارای دولت را در کنار هم قرار می‌دهد، تا خصوصیات کلی جوامع دارای دولت را به اختصار نشان دهد. در این جدول صرفا تعریفهای مقدماتی ارائه شده اند. یکی از دلایل این امر آن است که دولت نیز مانند سایر پدیده‌های اجتماعی، به مرور زمان و تا اندازه ای به موازات تحول شرایط جوامع زادگاه خود تغییر کرده است. شکل‌های بسیار متنوعی از دولت وجود داشته که عناصر حاکمیت را به صورت هایی متفاوت کنار هم قرار داده اند. حکومت یا فرمانروایی «گوهری» یگانه با کیفیتی ثابت نیست. امپراتوری ها، مناسبات سیاسی فئودالی و پادشاهیهای مطلقه نمونه هایی هستند که دیدگاه فوق را به نحوی بارز تأیید میکنند.
 
در این جا فرق خصوصیات دولت مدرن با جوامع دارای دولت و فاقد دولت بررسی می شود. در بخش ۲-۵ برخی ویژگی‌های متمایز دولت مدرن تشریح می شود، اما در حال حاضر فقط کافی است بر این نکته تأکید کنیم که مفهوم دولت مدرن به نوعی از دولت اتلاق می شود که از قرن شانزدهم به بعد در نظام دولتهای اروپا شکل گرفت. این مفهوم بر نوعی نظم قانونی یا نهادی غیر شخصی و ممتاز دلالت می‌کند که توانایی اداره و کنترل یک قلمرو معین را دارد. به بیان دیگر، صورت متمایزی از قدرت عمومی، که از فرمانبر و فرمانروا، جداست و در محدودهی مرزهای تعریف شده و معین، قدرت سیاسی عالی را تشکیل می‌دهد . روی دیگر سکه ی دولت مدرن «جامعه‌ی مدنی» است. جامعه‌ی مدنی نیز تقریبا مثل همه‌ی مفاهیم مورد بحث در تحلیل سیاسی تاریخی طولانی و پیچیده دارد. اما در این جا منظور من از جامعه‌ی مدنی آن عرصه هایی از حیات اجتماعی - قلمرو داخلی، سپهر اقتصادی، فعالیتهای فرهنگی و تعامل سیاسی است که میان افراد و گروه های خارج از کنترل مستقیم دولت به وسیله ی بخش خصوصی یا گروه های داوطلب سازماندهی می شود . همانطور که در ادامه خواهیم دید، دولت مدرن و جامعه‌ی مدنی، طی فرایندهایی متمایز اما مرتبط شکل گرفتند.
 
هدفم ترسیم یک نقشه‌ی سیاسی یا مجموعه روابط‌ی است که می تواند مبنای این پرسش باشد: چه چیز حرکت و تغییر شکل‌های دولت را تبیین می‌کند، و بر آمدن دولت به ملت را چگونه می توان فهمید؟
 
ضمن بررسی آثار شماری از مفسران سیاسی برجسته ی دولت مدرن، معنا و اهمیت تکوین دولت مدرن بررسی شده است. به روشنی می توان دید که تاریخ تفسیر دولت مدرن، حاوی دیدگاه هایی شدیدأ متعارض است. هدف من شرح و تحلیل این تعارض‌ها است، نه حل و فصل تفاوت های آنها. به هر روی، امیدوارم بتوانم چارچوبی نیز به دست دهم که به ارزیابی اعتبار تفسیرهای گوناگون کمک کند و درکی از دولت مدرن را، آنگونه که بوده و هست، میسر سازد.
 
تأکید ویژه‌ی بر نقش فعالی است که دولت در ساختن مدرنیته و شکل دادن به آن ایفا کرده است. در سراسر سال‌های سده‌های نوزدهم و بیستم، اغلب چشم اندازهای معتبر و راهگشا درباره‌ی  تغییر اجتماعی بر این مطلب تأکید می کردند که خاستگاه های تحول اجتماعی را باید در فرایندهای درونی جامعه و مهم تر از همه، در عوامل اجتماعی - اقتصادی جست و جو کرد. در بسیاری از این چشم اندازها مناسبات متقابل میان دولت‌ها و جوامع به ندرت بررسی شده اند. این نوشته با تأکید بر توانایی ایجاد جنگ توسط دولت‌ها، و نقش دولت در امور داخلی و بین المللی، قصد دارد این غفلت را جبران کند. با انجام این کار، در صف رشته پژوهش‌های قابل توجه اخیر قرار می گیرد
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص 116-113، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397